این تنهایی مرموز
تنها که می شی تازه یادت میافته یه سر به خودت بزنی وببینی:
"ز کجا آمده ای آمدنت بهر چه بود؟"
تنها که می شی تازه می فهمی چه ارزشی داری و اونقدر خودتو دست بال می گیری که بعضی وقتها واسه خودت امضای یادگاری میزنی.
تنها که می شی گاهی خودتی،گاهی خودت نیستی.گاهی مهربون می شی و گاهی نقشه می کشی چه جوری پست باشی.
تنها که می شی دلت واسه خودت می سوزه،احساس می کنی همه در حقت ظلم کرده ان وتو در حق همه جزخوبی کاری نکرده ای،گاهی می خندی و گاهی از ته دل هق هق گریه ات خلوتتو بهم می ریزه.
تنها که می شی یادت میافته خدایی هم هست که صدای گریه هاتو بشنوه و با خنده هات قهقهه بزنه.
آخ که این تنهایی چقدر مرموزه
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۸۷ ساعت 2:26 توسط محمد مبین
|